باب اول- در حکمت مذهب منسوخ
حکما در حد حکمت فرموده اند: الحکمه استکمال النفس الانسانيه في قوتيها العلميه و العمليه. اما العلميه فانها تعلم حقايق الاشياء کماهي، و اما العمليه فانها تحصيل ملکه نفسانيه بها تقدر علي اصدار الافعال الجميله و الاحتراز عن الافعال القبيحه و تسمي خلقا يعني در نفس ناطقه دو قوه مرکوز است و کمال او به تکميل آن دو منوط: يکي قوه نظري و يکي قوه عملي قوه نظري آن است که شوق او به سوي ادراک معارف و نيل به علوم باشد تا بر مقتضاي آن شوق کسب(معرفت) اشياء چنانکه حق اوست حاصل کند، بعد از آن به معرفت مطلوب حقيقي و غرض کلي که انتهاي جمله موجودات است- تعالي و تقدس- مشرف مي شود تا به دلالت آن معرفت به عالم توحيد بل به مقام اتحاد رسد و دل او ساکن گردد که :الا بذکر الله تطمئن القلوب و غبار شبهت و زنگ شک از چهره ضمير(او) و آيينه خاطر او سترده گردد، چنانکه شاعر گفته است:
به هر کجا که در آيد يقين کمان برخاست
و قوه عملي آن باشد که قوي و افعال خود را مرتب و منظوم گرداند، چنانکه با يک ديگر مطابق و موافق شوند تا به واسطه آن مساوات اخلاق او مرضيه گردد. هر گاه اين علم و عمل بدين درجه در شخص جمع آيد او را انسان کامل و خليفه خدا توان گفت، و مرتبه او اعلي مراتب نوع انسان باشد چنانکه حق تعالي فرمود: يوتي الحکمه من يشاء و من يوت الحکمه فقد اويي خيرا کثيرا و روح او بعد فراق بدن به نعيم مقيم و سعادت ابد و قبول فيض خداوند مستعد گردد، و:
اين کار دولت است کنون تا کرا رسد
تا اينجا مذهب قدما و حکماست.