شماره ٤٠: گفتار اندر خاصيت روي نيکو،

روي نيکو را دانا آن سعادتي بزرگ دانسته اند، و ديدنش را بفال فرخ داشته اند، و چنين گفته اند که سعادت ديدار نيکو در احوال مردم همان تاثير کند که سعادت کواکب سعد بر آسمان، و مثال اين چنان نهاده اند چون مثل جامه که عطر اندر صندوق بود که از وي بوي گيرد و بي عطر آن بوي بمردم برساند، و چون مثال عکس آفتاب که بر آب افتد و بي آفتاب بديگر جاي عکس برساند، زيرا که نيکويي صورت مردم بهريست از تاثير کواکب سعد که بتقدير ايزد تعالي بمردم پيوندد، و نيکويي بهمه زبانها ستوده است و بهمه خردها پسنديده، و اندر جهان چيزها، نيکو بسيارست که مردم از ديدارشان شاد گردد، و بطبع اندر تازگي آرد، و ليکن هيچ چيز بجاي روي نيکو نيست، زيرا که از روي نيکو شادي آيد، چنانکه هيچ شادي بآن نرسد، و گفته اند روي نيکو دليل نيکبختي اين جهانست، و چون روي نيکو با خوي نيکو يار شود آن نيکبختي بغايت رسيده باشد، و چون بظاهر و باطن نيکو بود محبوب خدا(و) خلق گردد، و مر ديدار نيکو را چهار خاصيت است، يکي آنک روز خجسته کند بر بيننده، و ديگر آنک عيش خوش گرداند، و سديگر آنک بجوانمردي و مروت راه دهد، و چهارم آنک بمال و جاه زيادت کند، زيرا که مردم چون باول روز از روي نيکو شادي يافت دليل بهره اي بود از بهرها، خجستگي، که آن روز جز شادي نبينند، چون با وي نشست عيش بروي خوش گردد، و بي غم شود، و چون اين حال بروي قرار گرفت، و ديدار نيکو يافت، اگر چه بي مروت و سفله کسي بود، مروت و جوانمردي در وي بجنبد، و چون مردمان وي را با روي نيکو ديدند بتعظيم نگرند، او نيز از بهر عيش خويش بمال ورزيدن کوشش بيش کند، و چنين گفته اند که روي نيکو پير را جوان کند، و جوان را کودک، و کودک را بهشتي، و رسول عليه السلام گفته است اطلبوا حاجاتکم من حسان الوجوه، گفت حاجت خويش از نيکو رويان بخواهيد، و هرکس از روي شطارت مر روي نيکو را صفت کرده اند و لقبي نهاده، گروهي ميدان عشق نهاده اند، و گروهي صحراي شادي، و روشه مهر، و پيرايه آفرينش، و نشانه بهشت گفته اند، اما خداوندان علم فلاسفه گفته اند که سبب آفرينش ايزدست، و طلب علم بدو، و از آفريدگار خويش اثرست که راه نمايد بخوي ذات او، و طبيعيان گفتند که همه چيزها را زيادت و نقصان و اعتدالست ، و آراستگي هموار باعتدالست، پس چون بنگريد صورت اعتدال خوب تر بود، که خويشتن را بترکيب مينمايد، و اين عالم که بپاي بود باعتدال بر پاي بود، و بوي آبادان باشد، و تناسخيان گويند که وي خلعت آفريدگارست، که بمکافات آن پاکي و پرهيزگاري که بنده کرده بود اندر پيش، آن بنور خويش او را کرامت کند، فاما خداوندان معرفت گفته اند که وي شوق شمعست که شمع را بر افروزاند، و گروهي گفته اند که وي منشور سراست و باران رحمتست که روضه معرفت را تازه ميگرداند، و درخت شوق را بشکفاند، و گروهي گفته اند که وي آيت حقست که حقيقت بر محققان عرضه همي کند، تا بحقيقت وي بحق بازگردند، و در ديدار نيکو سخنهاء بسيار گفته اند، اگر همه ياد کنيم دراز گردد، و حکايتي از عبدالله طاهر ياد کنيم،