شماره ٣٥: حکايت

چنين گويند که ماهان پادشاهي بزرگ بوده است عاقل و کافي، يک روز باز دار خويش را(ديد) باز بر دست آب ميخورد، بفرمود تا صد چوبش بزدند، گفت اي عجب باز بتن خويش پادشاه پرندگانست، و غمگسار و عزيز دست پادشاهانست، روا بود که تو اينچنين بي ادبي کني، عزيز ملوک بر دست و تو آب خوري، يا جز آب چيزي ديگر، بازدار گفت زندگاني خداوند دراز باد چون بشکارگاه تشنه گردم چون کنم که باز بامن بود، گفت بکسي ديگر ده که اهل آن بود که باز تواند داشت که تو آب خوري يا چيزي ديگر که ترا بدان حاجت باشد،