شماره ٢٤: حکايت

سيف ذي يزن گويد که آن وقت که سپهسالار ايراني را بفرستاد انوشين روان، و او ابرهه صباح را بتيرزد، و از اشترفرود انداخت گفت تعالوا اخواني الي معوج مستقيم يرسل الريح، و ميت طائر ياخذ الروح، و هما القوس و السهم، فعليکم بادبهما، فانهما، حکماء الاسلحه، يحاربان من القرب و يقاتلان بالبعذ، گفت اي برادران بياييد سوي کژي راست که باد راند، و مرده اي که از زنده جان ستاند، و آن هر دو تير و کمان اند، ادب ايشان نگاه داريد، که ايشان حکيم سلاحها اند، بنزديک جنگ کنند و از دور دشمن کشند،