شماره ١٧: حکايت

روزي بشمس الملوک قابوس و شمگير برداشتند که مردي بدرگاه آمده است و اسپي برهنه آورده، و ميگويد که بکشت خويش اندر بگرفته ام، پرسيد که جو بود يا گندم، گفت جو، بفرمود تا خداوند اسپ را بياوردند، و چندانک قيمت جو بود بوقت رسيدگي تاوان بستد، و بخداوند زمين داد و گفت خداوند زمين را بگويند که دهقانان چون خواهند که جو نيکو آيد بدين وقت باسپان دهند، و ما اين تاوان مرداب را بستديم تا خداوند اسپ اسپ را نگه دارند تا بکشت کسان اندر نيايد، که جو توشه پيغامبران است و توشه پارسا مردمان که دين بديشان درست شود و توشه چهارپايان و ستوران که ملک برايشان بپاي بود،