شماره ٣: اندر آيين پادشاهان عجم

ملوک عجم ترتيبي داشته اند در خوان نيکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار، و چون نوبت بخلفاء رسيد در معني خوان نهادن نه آن تکلف کردند که وصف توان کرد، خاصه خلفاء عباسي از اباها و قليها و حلواهاء گوناگون و فقاع حرو اينان (نهادند و پيش ازيشان نبود. و اغلب حلواهاء نيکو چون هاشمي و صابوني و لوزينه و اباها و طبيخهاي نافع هم خلفاء بني عباس نهادند، و آن همه رسمهاء نيکو ايشان را از بلند همتي بود، و ديگر آيين ملوک عجم اندر داد دادن و عمارت کردن و دانش آموختن و حکمت ورزيدن و دانا آن را گرامي داشتن همتي عظيم بوده است، و ديگر صاحب خبران را در مملکت بهر شهري و ولايتي گماشته بودندي تا هر خبري که ميان مردم حادث گشتي پادشاه را خبر کردندي، تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادي، و چون حال چنين بودي دستهاء تطاول کوتاه بودي و عمال بر هيچ کس ستم نيارستندي کردن، و يک درم از کس بناحق نتوانستندي ستدن، و غلامان بيرون از قانون قرار و قاعده هيچ از رعايا نيارستندي خواست، و خواسته و زن و فرزند مردمان در امن و حفظ بودي و هر کس بکار و کسب خويش مشغول بودندي از بيم پادشاه، و ديگر نان پاره که حشم را ارزاني داشتند ازو باز نگرفتندي، و بوقت خويش بر عادت معهود سال و ماه بدو ميرسانيدندي، و اگر کسي در گذشتي و فرزندي داشتي که همان کار و خدمت توانستي کردن نان پدر او را ارزاني داشتندي، و ديگر بر کار عمارت عظيم حريص و راغب بودندي، و هر پادشاه که بر تخت مملکت بنشستي شب و روز دران انديشه بودي که کجا آب و هواي خوش است تا آنجا شهري بنا کردندي، تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندي، و عادت ملوک عجم و ترک و روم که از نژاد آفريدون اند چنان بودست که اگر پادشاهي سرايي مرتفع بنا افگندي يا شهري ياديهي يا رباطي يا قلعه اي، يا رود براندي، و آن بنا در روزگار او تمام نشدي پسر او(و) آن کس که بجاي او بنشستي بر تخت مملکت، چون کار جهان بروي راست گشتي، بر هيچ چيز چنان جد ننمودي که آن بناء نيم کرده آن پادشاه تمام کردي، يعني تا جهانيان بدانند که ما نيز بر آبادان کردن جهان و مملکت همچنان راغبيم، اما پسر پادشاه درين معني حريص تر بودي از جهت چند سبب را، گفتي بر پسر فريضه تر که نيم کرده پدر خويش را تمام کند که چون تخت پادشاهي پدر ما را باشد سزاوارترم، و ديگر گفتي پدرم اين عمارت يا از جهت آباداني جهان همي کرد. يا از بلند همتي و نام نيکو، يا از جهت تقربالله تعالي، يا از جهت نزهت و خرمي، مرا نيز آباداني مملکت همي بايد، و همت بزرگ دارم، و رضا و خشنودي خداي تعالي همي خواهم، و نزهت و خرمي دوست دارم، پس در تمام کردن بنا فرمان دادي، و بجد بايستادي تا آن شهر و بنا تمام گشتي، و اگر بردست او تمام نشدي ديگر که بجاي او نشستي تمام (کردي)، و مردمان آن پادشاه را مبارک و ارجمند داشتندي، گفتندي خداي تعالي اين بنا بر دست او تمام گردانيد، و ايوان کسري بمداين که شاپور ذوالاکتاف بنا افگند و از بعد او چند پادشاه عمارت همي کردند تا بر دست نوشين روان عادل تمام شد، و پل انديمشک همچنين، و مانند اين بسيارست، ديگر عادت ملوک عجم آن بوده است که هر کس پيش ايشان چيزي بردي، يا مطربي سرودي گفتي، يا سخني نيکو گفتي در معاني که ايشان را خوش آمدي، گفتندي زه، يعني احسنت، چنانک زه بر زبان ايشان برفتي از خزينه هزار درم بدان کس دادندي، و سخن خوش بزرگ داشتندي، و ديگر عادت ملوک عجم چنان بودي که از سر گناهان در گذشتندي الا از سه گناه، يکي آنک راز ايشان آشکارا کردي. و ديگر آن کس که يزدان را ناسزا گفتي، و ديگر کسي(که) فرمان را در وقت پيش نرفتي و خوار داشتي، گفتند هرک راز ملک نگاه ندارد اعتماد ازو برخاست و هر که يزدان را ناسزا گفت کافر گشت، و هر که فرمان پادشاه را کار نبندد با پادشاه برابري کرد و مخالف شد، اين هر سه را در وقت سياست فرمودندي، و گفتندي هر چيز که پادشاهان دارند از نعمتهاي دنيا مردمان ديگر دارند، فرق ميان پادشاهان و ديگران فرمان روايي است، چون پادشاه چنان باشد که فرمانش بر کار نگيرند چه او و چه ديگران، و ديگر در بيابانها و منزلها رباط فرمودندي و چاههاي آب کندندي، و راهها از دزدان و مفسدان ايمن داشتندي، و هر کسي را رسمي و معيشتي فرمودندي، و هر سال بدو رسانيدندي بي تقاضا، و اگر کسي از عمال چيزي بر ولايتي يا ديهي بيرون از قرار قانون در افزودي آن عمل بدو ندادندي بلک او را مالش دادندي تا کسي ديگر آن طمع نکردي که زيادت(از) مردم بستاند و ملک خراب گردد، و هر که از خدمتگاران خدمتي شايسته بواجب بکردي در حال او را نواخت و انعام فرمودندي بر قدر خدمت او تا ديگران بر نيک خدمتي حريص گشتندي، و اگر از کسي گناهي و تقصيري آمدي بزودي تاديب نفرمدندي، از جهت حق خدمت او را بزندان فرستادندي، تا چون کسي شفاعت کردي عفو فرمودندي، ازين معني بسيارست اگر همه ياد کنيم دراز گردد، اين مقدار کفايت باشد، اکنون بذکر نوروزنامه که مقصود ازين کتابست باز گرديم،