ز چشم من مجوش اي گريه هنگام وصال او
که محجوبست و ميسازد هلاکم انفعال او
نه شرح شوقم آتش در پر روح امين افتد
اگر غم نامه هجر تو بر بندم ببال او
نميرم زود غمگين است پيش از مردن ياران
کند آغاز شيون تا شود رفع ملال او
پس از مردن گره شد در گلويم گريه چون ديدم
که جان رو در قفا ميرفت از شوق جمال او
بر آرد در لحد آهي که آتش در ملک گيرد
اگر باشد بجز اسرار عشق از من سؤال او
چو مست آمد برون عرفي چه گويم کاهل تقوي را
چسان زد شعله بر خاک عصمت رنگ آل او