دل در شکن طره دلبند شکستيم
صد نيش بلا در دل خرسند شکستيم
سودا زدگي بين که دل همنفسان را
صد بار زنشنيدن يک پند شکستيم
ما را بکن از عشق بزهر مژه ها ياد
کين توبه باميد شکر خند شکستيم
مي گفت به يعقوب محبت که بسي ما
دلهاي پدر در غم فرزند شکستيم
دردا که از اين عهد که دل با صنمي بست
صد داغ نهاني بخداوند شکستيم
تا کام تو عرفي ثمر آلوده نگردد
در باغ طرب نخل برومند شکستيم
هرگز گله از دوست بمحرم نفروشم
گر مشتريم دوست شود هم نفروشم
از شورش غم با در و ديوار بحرفم
رفت آنکه بآسوده دلان غم نفروشم