مردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز
نور مي بارد ز نخل وادي ايمن هنوز
بوي پيراهن دماغ پير کنعان ميگزد
ورنه باد مصر دارد بوي پيراهن هنوز
بسکه دوش از ردود دل کاشانه را پر کرده ام
خاک گشت و روشنائي نيست در گلخن هنوز
بعد مردن بين که از صبح ازل معشوق و عشق
روبهم تازند ني دستست و ني دامن هنوز
در بهاران مي وزد باد نشاط انگيز ليک
يک گلي زين باغ نشگفته است در گلشن هنوز
حرف مسند گاه جم عرفي مياور بر زبان
با چنان مستي که ميداني ره گلخن هنوز