گر محبت حمله بر ناموس کفار آورد
برهمن را سبحه در گردن ببازار آورد
در ميان گريه مستانه غرقم شحنه کو
تا شراب آلوده مستم برسردار آورد
گر خجل باشد زايمان لذت کفرش حرام
عابدي کش زلف او در قيد زنار آورد
زين که عالم کفر گيرد کي درآرد سربه تيغ
گردل شيداي موسي تاب ديدار آورد
قحط حسن چون توئي بگشود برقع لاجرم
روزگار هجر يوسف را ببازار آورد
عابدان گويند با شب زنده داري فيضهاست
کو کسي کين مژده از دلهاي بيدار آورد
عجز را ذوقيست عرفي تا شدم زنهار جوي
ورنه کو زخمي که از در دم بزنهار آورد