چند بي بهره شود ديده گرياني چند
زلف جمع آر که جمعند پريشاني چند
گلرخان محنت ناياب بيابند مگر
يکنفس چاک به بينند گريباني چند
آنکه آماده کند پرده ما کرده گناه
کي درد پرده از کرده پشيماني چند
کبرياي تو برانم که نيارد بنظر
مشتي آلوده و آلايش داماني چند
عرفي افسانه ما گوش کنان حلقه زدند
خوان بياراي که جمع آمده مهماني چند