ترک جان در ره آن سرو روان اينهمه نيست
عشق اگر نرخ نهد قيمت جان اينهمه نيست
جزو قيمت نيم اما بقناعت شادم
کانچه محصول زمينست و زمان اينهمه نيست
باغبان را از عشوه گل دل بگرفت
ورنه پژمردگي بيم خزان اينهمه نيست
آخر از شعبده دلگير شود شعبده باز
دل قوي دارکه دستان جهان اينهمه نيست
صفتي به زريانيست مگر زاهد را
ورنه چون باد بروت دگران اينهمه نيست
منزل صلح ميان تو دراز است فغان
ورنه در دين تو با کيش مغان اينهمه نيست
شوق ما راه تماشاگه خود نشناسد
ورنه آرايش گلزار جنان اينهمه نيست
خضر توفيق مگر راهبرت شد عرفي
ورنه خود رهبري نام و نشان اينهم نيست