اي تو بامرزش و آلوده ما
وي تو بغمخواري و آسوده ما
رحمت تو کعبه طاعت نواز
عدل تو مشاطه عصيان طراز
لطف تو دلال متاع گناه
حلم تو بنشانده غضب را پناه
منفعليم از عمل ناسزا
گر همه نيکست بپوشان ز ما
راستي ما ز ريا شرمسار
بندگي از نسبت ما شرمسار
تا ابد از معصيت آزرم ده
حوصله ضامن اين شرم ده
من که و سنجيدن بازوي عدل
به که نباشم بترازوي عدل
ور کرمت ميزندم در دهان
تا بگشايم لب خواهش فشان
چشم و دلم گرسنه چشمان تو
سير نگردند ز احسان تو
آنچه بآن مي سزم آنم بده
برتر از آن نيز عنانم بده
صاف اميدم بلب بيم ريز
گرد مرا در ره تسليم ريز
کام مرا شهد عبادت ببخش
چون بچشم فهم حلاوت ببخش
شهپر جبريل نيازم بده
راه بخلوتکه رازم بده
در حرم عشق درون آورم
شيفته و مست برون آورم
اين گل پژمرده که در باغ جود
دست بدست آورمش در وجود
رايحه عطر وفايش بده
گوشه دستار رضايش بده
تا بدماغي که رساند نسيم
غش کند انديشه اميد وبيم
نشاه توحيد در آيد بجوش
مستي جاويد بر آرد خروش
بحر عطاي تو جواهر شمار
بي اثر باد طلب موج زار
تا طلبم واي که دل خون کنم
خواهشم آموخته چون کنم
با نفس اين نغمه بشوئيم به
حرف ادب سوز نگوئيم به
طره خواهش برضا نشکنيم
بال و پر مرغ دعا نشکنيم
عرفي از اين نغمه زني شرم دار
عهد طلب بشکن و دل گرم دار
مصلحت کار چه دانيم ما
بذر تمنا چه فشانيم ما
آدمي هيچ تر از هيچ کيست
تا کند انديشه از بهر زيست
ديدي اگر مصلحتي در عدم
بر اثر آن زدي اکنون قدم
مصلحت ما دگري ديده است
او بکند هر چه پسنديده است
شادم از او گر غم وگر شاديست
معني اين بندگي آزاديست