نوبهار آمد که افشاند چوحسن يارگل
چون وصال يار ريزد هر خس و هر خار گل
گلفروشي بود مخصوص دل پر داغ ما
کرد بي عزت بهار آخر بهر بازار گل
بسکه طبع کاينات از خرمي آبستن است
بر دماند باد زآه مجرمان بردار گل
بعد ازين از فيض رنگ آميزي فصل بهار
خامه نيرنگ ريزد بر در و ديوار گل
از نهال قامت خوبان در اين موسم رواست
گر بجاي عشوه ريزد در دم رفتار گل
مشهد بخت مرا پژمرده گلبرگي رسيد
بسکه از بذل چمن گرديد بي مقدار گل
در چنين فصلي که از فيض هواي نوبهار
در زمين شوريده ميرويد زنوک خار گل
شايد ار گلبن صفت بر گلخن از فيض هوا
پرده هاي عنکبوت انگيزد از هر کار گل
گر چه مستغني بود عاشق زفيض هر هوا
رويد از نور نگاهش در دم ديدار گل
سايه گردد موج زن بي جنبش گل از نسيم
چون کند با اين رطوبت سايه بر ديوار گل
گرهمي داند که تاراج خزاني در پي است
از چه مينازد بمشتي درهم و دينار گل
مغز عالم را معطر کرد و بويا ميکند
از شميم خلق داور شمه اي اظهار گل
گلشن اقبال و دولت شاه اکبر کز ازل
بوي خلقش کرد از خواب عدم بيدار گل
گر صبا از رزمگاه او درآيد در بهشت
از دهانش خون چکد در خواهش زنهار گل
خلق او گر توبه فرماي گنهکاران شود
از لب تائب دمد هنگام استغفار گل
جاه او ديد آسمان و چشمه خورشيد ، گفت
بلبلي از باغ ما بگرفته در منقار گل
گر نسيم باد لطف او وزد در صحن دير
بردمد مانند شاخ از رشته زنار گل
جوهر اول طلب کرد از ضمير او گلي
مهر و مه را پا بسر برزد که هان بردار گل
در گلستاني که باد لطف او جان پرور است
از دم عيسي شود پژمرده و بيمار گل
عزم او گر باغبان دهر گردد دور نيست
گر شود چون آفتاب اندر جهان بسيار گل
اي که از انديشه عدل صلاح انديش تو
بر نفس بندد ره غمازي اسرار گل
از دماغ باغ بگشايد شميمش سيل خون
گر ز آب چشمه تيغت شود نمدار گل
گر ز راه کوي خصمت رو بگلزار آورد
گردد از فيض نسيم صبحدم بيزار گل
ور بياد روي اعداي تو گل بر سر زنند
رنگ نيلوفر برآرد بر سر دستار گل
گر نگردد طبع رنگ آميز تو گلشن طراز
اي ز فيضت خرم و خندان بهر گلزار گل
در حريم روضه ارکان کجا از يک نهال
بر خلاف رنگ و بوي هم برويد چارگل
باد خشمت گروزد بد گلشن از تحريک برگ
چون دل بلبل کند الماس را افکار گل
گر ضميرت مايه آرايش بستان دهد
آسمان آسا شود سرچشمه انوار گل
باد اگر با مژده لطفت بعالم سر نهد
صورت چين را دهد از گوشه دستار گل
مرگ در عهدت بخلد از بهر گلچيدن رود
تا برد ، گاه عيادت بر سر بيمار گل
در دل تنگ شهيدان از نشاط عهد تو
رويد از پيکان ناوک غنچه و زسوفار گل
تا در افشاني کند برشاهدان بزم تو
اين غزل در باغ طبعم ميکند تکرار گل