شماره ١

خراسان سينه روي زمين از بهر آن آمد
که جان آمد درو، يعني عبيد الله خان آمد
زهي خان همايون فر، که بر فرق همايونش
پر و بال هماي دولت او سايبان آمد
شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او
ملک بر گوشه ايوان کيوان پاسبان آمد
قوي دستي، که در ميدان همت پنجه رستم
بپيش دست او فرسوده مشتي استخوان آمد
سمند تند زرين نعل او خورشيد را ماند
که از مشرق بمغرب رفت و يک شب در ميان آمد
مگر از سنگ رعدست آهن پيکان خونريزش؟
که از جا چون سبک برخاست بر دشمن گران آمد
قران کردند ماه و مشتري در طالع سعدش
باين طالع چو خورشيد فلک صاحب قران آمد
ايا ماه فلک قدري، که بهر پاي بوس تو
همه روز آفتاب از آسمان بر آستان آمد
نزد مار سپهر ار فرق دشمن بر زمين يکسان
بغاوت بين که: مابين زمين و آسمان آمد
امان داد از کرم تا هر کسي گردد با من دل
بحمدالله! لطفش موجب امن و امان آمد
صفات ظاهر و اظهار آن کردم، خطا بود اين
بيان کردم حديثي را که بر مردم عيان آمد
زبان را هيچ نقصاني نيامد اندرين گفتن
ولي چون در زبان يک نقطه افزون شد زيان آمد
هلالي گر چه عمري در بدر مي شد بهر کويي
بحمدالله! آخر بنده اين آستان آمد