عشاق را حيات بجانست و جان تويي
            جان را اگر حيات دگر هست آن تويي
         
        
            هر جا مهيست پيش رخت هست ناتمام
            ماه تمام روي زمين و زمان تويي
         
        
            يوسف اگر چه بود بخوبي عزيز مصر
            حالا بملک حسن عزيز جهان تويي
         
        
            گر صد هزار مهر نمايند مهوشان
            ايشان ستمگرند، همين مهربان تويي
         
        
            گر دل ز درد خون شد و گر جان بلب رسيد
            غم نيست، چون طبيب من ناتوان تويي
         
        
            خيز، اي رقيب و جاي سگش را بمن گذار
            من کيستم، اگر سگ اين آستان تويي؟
         
        
            گر جان بباد داد هلالي از آن چه باک؟
            جاني که هست در تن او جاودان تويي