برهت ز رشک ميرم، چو بغير همره آيي
            نه تهور تغافل، نه مجال آشنايي
         
        
            متحيرم که: پيشت چه مجال بود دوشم؟
            که نه شکر وصل کردم، نه شکايت جدايي
         
        
            مه من، هنوز طفلي، بجفا مباش مايل
            که طبيعت تو عادت نکند ببي وفايي
         
        
            طلب وصال کردم ز نظر فگند يارم
            چه کنم؟ که خوار گشتم ز مذلت گدايي