شب فراق ز صبحم خبر چه مي پرسي؟
            چو روز من سيهست، از سحر چه پرسي؟
         
        
            رسيد جان بلب، اي يار مهربان، برخيز
            گذشت کار ز پرسش، دگر چه مي پرسي؟
         
        
            مپرس: کز غم هجران چه بر سر تو رسيد؟
            مرا که نيست سر، از دردسر چه مي پرسي؟
         
        
            ز واقعات ره عشق جمله با خبرم
            درين طريق ز من پرس هر چه مي پرسي
         
        
            بکوي دوست، هلالي، ز راه کعبه مپرس
            تو ساکن حرمي، از سفر چه مي پرسي؟