اي که بخون مردمان چشم سياه کرده اي
            کشته شدست عالمي، تا تو نگاه کرده اي
         
        
            دست برخ نهاده اي، بهر حجاب از حيا
            پنجه آفتاب را برقع ماه کرده اي
         
        
            پادشهي و ملک دل هست خراب ظلم تو
            زانکه بلا و فتنه را خيل و سپاه کرده اي
         
        
            آخر عمر بر رخم داغ جفا کشيده اي
            پير سفيد موي را نامه سياه کرده اي
         
        
            دوش، هلالي، اين همه برق نبود بر فلک
            باز مگر ز سوز دل ناله و آه کرده اي؟