ترا، که جان مني، ساخت ناتوان روزه
            ندانم از چه سبب شد بلاي جان روزه؟
         
        
            زکوة حسن بنه سوي ما و روزه منه
            که اين زکوة بسي بهترست از آن روزه
         
        
            زبان و کام ترا روزه بي حلاوت ساخت
            نداشت شرمي از آن کام و آن زبان روزه
         
        
            ز بس که بر در و بام آفتاب طلعت تست
            بخانه تو گشادن نميتوان روزه
         
        
            رسيد دور گل و روزه در ميان آمد
            کجاست عيد، که برخيزد از ميان روزه؟
         
        
            در انتظار شب عيد و نور مجلس يار
            سياه گشت بچشم همه جهان روزه
         
        
            ز ماه روزه، هلالي، فغان مکن همه روز
            خموش باش، که زد مهر بر دهان روزه