نه رحم در دل يار و نه صبر در دل من
            اجل کجاست؟ که بس مشکلست مشکل من
         
        
            ز مهوشان طمع مهر کرده ام، هيهات!
            زهي خيال کج و آرزوي باطل من
         
        
            ز منزلي، که منم، ره بعيش نتوان برد
            که رهگذار غم افتاده است منزل من
         
        
            بداغ لاله رخان چون برون روم زين باغ
            گل دگر ندهد غير لاله از گل من
         
        
            مگو که: در دل تو زنگ بسته پيکانم
            که تخم مهر و وفا سبز گشت در دل من
         
        
            همه متاع جهان را بنيم جو نخرم
            کزين معامله بي حاصلست حاصل من
         
        
            بدست دوست، هلالي، مرا ز قتل چه باک؟
            اگر هلاک شوم جان فداي قاتل من