روز عيدست، سر راهگذاري گيريم
            ماهرويي بکف آريم و کناري گيريم
         
        
            شاهدان دست بخون دل ما کرده نگار
            ما درين غم که: کجا دست نگاري گيريم؟
         
        
            گرد خواهيم شد و دامن آن يار گرفت
            تا باين شيوه مگر دامن ياري گيريم
         
        
            بي قراريم و بمنزلگه وصل آمده ايم
            آه! اگر چرخ نخواهد که قراري گيريم
         
        
            ما بجان صيد سواران کمان ابروييم
            کشته گرديم که: فتراک سواري گيريم
         
        
            عاشقانيم و ز کار همه عالم فارغ
            ما نه آنيم که هرگز پي کاري گيريم
         
        
            عيد شد، خيز، هلالي، که بعشرتگه باغ
            جام گلگون ز کف لاله عذاري گيريم