دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟
            چاره صبرست، ولي صبر ندارم، چه کنم؟
         
        
            ريخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار
            و آن جگر گوشه نيامد بکنارم، چه کنم؟
         
        
            اي طبيب، اين همه زحمت مکش و رنج مبر
            زار ميميرم، اگر جان نسپارم چه کنم؟
         
        
            چند گويي که: برو، دامنم از کف بگذار
            واي! اگر دامنت از کف بگذارم چه کنم؟
         
        
            دردمندان همه از صبر قراري گيرند
            چون من از درد تو بي صبر و قرارم چه کنم؟
         
        
            گر چو مرغان خزان ديده ملولم چه عجب؟
            گل نمي بينم و آزرده خارم، چه کنم؟
         
        
            خلق گويند: هلالي، چه کني گريه زار؟
            گريه رو ميدهد و عاشق زارم چه کنم؟