آهم شنيد و رنجه شد آن ماه چون کنم؟
            ديگر نماند جاي نفس، آه چون کنم؟
         
        
            طفلست و شوخ و بي خبر از درد عاشقي
            او را ز حال خويشتن آگاه چون کنم؟
         
        
            خواهم گهي بخاطر او بگذرم ولي
            سنگين دلست، در دل او راه چون کنم؟
         
        
            در پاي او بمردم و قدرم نشد بلند
            يارب، ز دست همت کوتاه چون کنم؟
         
        
            اي بخت، من کجا و تمناي وصل او؟
            درويشم و گدا، هوس شاه چون کنم؟
         
        
            گفتي: چراست پيرهنت چاک همچو گل؟
            بوي تو داد باد سحرگاه چون کنم؟
         
        
            گويند: ناله چيست؟ هلالي، خموش باش
            با کوه درد و محنت جان کاه چون کنم؟