يار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: بچشم!
            گفت: قطعا هم مبين سوي دگر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: يار از غير ما پوشان نظر، گفتم: بچشم!
            وانگهي دزديده در ما مي نگر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: با ما دوستي مي کن بدل، گفتم: بجان!
            گفت: راه عشق ما مي رو بسر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: با چشمت بگو تا: در ميان مردمان
            سوي ما هردم نيندازد نظر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: اگر با ما سخن داري، بچشم دل بگو
            تا نگردد گوش مردم با خبر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: اگر خواهي غبار فتنه بنشيند ز راه
            برفشان آبي بخاک رهگذر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: اگر خواهد دلت زين لعل ميگون خنده اي
            گريها مي کن بصد خون جگر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: جاي من کجا لايق بود؟ گفتم: بدل
            گفت: ميخواهم جزين جاي دگر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: اگر گردي شبي از روي چون ماهم جدا
            تا سحرگاهان ستاره مي شمر، گفتم: بچشم!
         
        
            گفت: اگر دارد، هلالي، چشم گريانت غبار
            کحل بينايي بکش زين خاک در، گفتم: بچشم!