هرگز آن شوخ بما غير نگاهي نکند
            آن هم از ناز کند گاهي و گاهي نکند
         
        
            مي روم بر سر راهش باميد نظري
            آه! اگر بگذرد آن شوخ و نگاهي نکند
         
        
            اين همه ناله، که من مي کنم از درد فراق
            هيچ ماتم زده خانه سياهي نکند
         
        
            حاصل عشق همين بس که: اسير غم او
            دل بمالي ندهد، ميل بجاهي نکند
         
        
            زاهدا، گر هوس باده و شاهد گنهست
            بنده هرگز نتواند که گناهي نکند
         
        
            سوي هر کس که بدين شکل و شمايل گذري
            کي تواند که ترا بيند و آهي نکند؟
         
        
            چون هلالي شرفي يافتم از بندگيت
            کس چرا بندگي همچو تو شاهي نکند؟