جهان و هر چه درو هست پايدار نماند
            بيار باده، که عالم بيک قرار نماند
         
        
            غنيمتي شمر، اي گل، نواي عشرت بلبل
            که برگ ريز خزان آيد و بهار نماند
         
        
            تو مست باده نازي، ولي مناز، که آخر
            ز مستييي ، که تو داري، بجز خمار نماند
         
        
            بسي نماند که: خاکم ز تند باد فراقت
            روان بگردد و زان گرد هم غبار نماند
         
        
            برو ز هجر، هلالي، ز روزگار چه نالي؟
            معينست که: اين روز و روزگار نماند