تا سلسله زلف تو زنجير جنون شد
            وابستگي اين دل ديوانه فزون شد
         
        
            شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشيد
            وز عارض گل رنگ تو دل غنچه خون شد
         
        
            خون شد دل من، دم بدم، از فرقت دلبر
            زان رو ز ره ديده خونبار برون شد
         
        
            آنجا، که صبا را گذري نيست، که گويد:
            حال دل اين خسته، بدلدار، که چون شد؟
         
        
            هر چند قدت، راست، هلالي، چو الف بود
            از بار غم دوست، بيک بار، چو نون شد