گفتي: بگو که: در چه خيالي و حال چيست؟
            ما را خيال تست، ترا در خيال چيست؟
         
        
            جانم بلب رسيد، چه پرسي ز حال من؟
            چون قوت جواب ندارم، سؤال چيست؟
         
        
            بي ذوق را ز لذت تيغت چه آگهي؟
            از حلق تشنه پرس که: آب زلال چيست؟
         
        
            گفتم: هميشه فکر وصال تو مي کنم
            در خنده شد که: اين همه فکر محال چيست؟
         
        
            دردا! که عمر در شب هجران گذشت و من
            آگه نيم هنوز که: روز وصال چيست؟
         
        
            چون حل نمي شود بسخن مشکلات عشق
            در حيرتم که: فايده قيل و قال چيست؟
         
        
            اي دم بدم بخون هلالي کشيده تيغ
            مسکين چه کرد؟ موجب چندين ملال چيست؟