غزل

جفا و جور تو عمري بدين اميد کشيدم
که بينم از تو وفايي گذشت عمر و نديدم
سزاي آن که تو را برگزيدم از همه عالم
ملامت همه عالم ببين چگونه شنيدم
اگرچه سست بود عهد نيکوان اما
به سست عهديت اي مه نديدم و نشنيدم
دلم شکستي و عهد تو سنگدل نشکستم
ز من بريدي و مهر از تو بي وفا نبريدم
زدي به تيغ جفايم فغان که نيست گناهي
جز اينکه بار جفايت به دوش خويش کشيدم
تهي نگشت ز زهر غم تو ساغر عيشم
از آن زمان که شراب محبت تو چشيدم
کنون ز ريزش ابر عطاش رشحه چه حاصل
چنين که برق غمش سوخت کشتزار اميدم
ز جام عشق چو بيخود شدم چه جاي شرابم
ز مدح شاه چو سر خوش شدم چه جاي نبيدم
ضياء السلطنه خاتون روزگار که گويد
سپهر بر درش از بهر سجده باز خميدم