غزل

آمد هزار تير تو بر جسم چاک چاک
يک تير شد خطا و شدم باعث هلاک
گر يار ياورم بود از آسمان چه بيم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بيم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوي تو هر شام تا سماک
بازش مگر حيات دهد لطف شهريار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک