از يک غزل

ز هر مژگان کند صد رخنه در دل
که بگشايد به روي خود دري چند
چو من کي با تو باشد عشق اغيار
نيايد کار عيسي از خري چند
خراب از اوست شهر جهان و دل بين
مسخر کرده طفلي کشوري چند