شماره ٤٤

هزار حيف که از گلشن جهان آخر
چو گل به باد خزان رفت ميرزامهدي
فروغ محفل آل رسول بود و دريغ
که شمع سان ز ميان رفت ميرزامهدي
ز الفت تن خاکي ملول شد جانش
به سوي عالم جان رفت ميرزامهدي
هواي قصر جنان کرد از جهان خراب
به آن خجسته مکان رفت ميرزامهدي
به حيرتم چه شنيد از فسانه ايام
که خوش به خواب گران رفت ميرزامهدي
غرض چو جانب عشر تسراي خلدبرين
ز بزم همنفسان رفت ميرزامهدي
رقم زد از پي تاريخ رحلتش هاتف
به بزمگاه جنان رفت ميرزامهدي