شماره ٣٨

خان جم کوکبه عبدالرزاق
که کند ديدن او جان تازه
آن که رخسار و جمالش دايم
هست چون گل به گلستان تازه
آن که ز ابر کرمش کشت اميد
هست چون سبزه ز باران تازه
آن که با جود کفش هر روزه
عهد نو سازد و پيمان تازه
شهر کاشان را از همت او
شد پس از زلزله بنيان تازه
گشت از مسجد و بازار و حصار
همه ابنيه آن تازه
پايه ها راست شد ارکان محکم
گنبدش نوشد و ايوان تازه
زان بناهاي مجدد گرديد
مسجد جامع ويران تازه
منهدم بود چنان کش گفتي
نتوان کرد به عمران تازه
همتش گشت چون آنجا معمار
سقف ها نوشد و جدران تازه
شد چنان تازه که در هفت اقليم
مسجدي نيست بدين سان تازه
از طواف حرم محترمش
مؤمنان را شود ايمان تازه
در وي افواج ملايک آيند
هر دم از گنبد گردان تازه
بهر تاريخ خرد با هاتف
گفت شد مسجد کاشان تازه