شماره ٣٧

هزار افسوس کز بزم جهان ناگاه بيرون شد
ز جور اختر و بيداد گردون ميرعبدالله
هزار افغان ز بي مهري چرخ پير کز کينش
به عقبي شد جوان از گيتي دون ميرعبدالله
دريغا گشت در گلزار هستي ناگهان چون گل
شراب زندگي در ساغرش خون ميرعبدالله
رخ تابان نهفت و کرد روز جمله ياران را
جدا از مهر روي خويش شبگون ميرعبدالله
بود از ماتمش از حد فزون داغ دل ياران
که بودش مهرباني از حد افزون ميرعبدالله
ز کج رفتاري گردون و بيداد سپهر دون
به ناکامي شد از بزم جهان چون ميرعبدالله
رقم زد از پي تاريخ سال رحلتش هاتف
شد از بزم جهان ناکام بيرون ميرعبدالله