شماره ٣٥

صدهزار افسوس از فخر زمان زينت که بود
زيور اين بوستان و زينت اين گلستان
صد هزاران حيف از آن سرو سهي قامت که بود
قامتش سرو سهي بالاي بستان جهان
دري برج خدارت در درج احتجاب
شد دريغا در زمين پنهان ز جور آسمان
شمع خلوتخانه آل پيمبر کز رخش
داشت نور آن خاندان و روشني آن دودمان
الغرض چون آن بهشتي پيکر حوري سرشت
شد ازين غمخانه سوي قصر حورالعين روان
خامه هاتف پي تاريخ فوت او نوشت
آه زينت رفت از دنيا به گلزار جنان