شماره ٢٨

آه که از جور فلک شد به باد
تازه گل خرم باغ جهان
آه که بر خاک هلاک اوفتاد
سرو سهي قامت اين بوستان
رفت محمدعلي آن تازه گل
در چمن دهر به باد خزان
حيف از آن گوهر يکتا که کرد
جا به دل خاک ازين خاکدان
حيف از آن کوکب رخشان که ساخت
دور سپهرش ز نظرها نهان
چون به جواني ز جهان خراب
گشت روان سوي رياض جنان
هاتف دلخسته که در ماتمش
داشت شب و روز خروش و فغان
گفت به تاريخ که سوي جنان
رفت محمدعلي نوجوان