شماره ١٢

صدهزار افسوس کز جور سپهر واژگون
رفت از دار جهان فخر زمان شهبازخان
درة التاج امارت قرة العين کمال
خيمه اجلال بيرون زد به صوب لامکان
آفتاب آسمان حشمت و جاه و جلال
در زمين ناگاه پنهان شد ز دور آسمان
سرو رعناي رياض عزت و مجد و شرف
در بهار زندگي افتاد از باد خزان
نخل شيرين بار باغ همت و جود و کرم
سوخت برگش از سموم مرگ و شاخش ناگهان
حيف از آن بحر سخا و منبع احسان که بود
دست او پيوسته چون ابر بهاري در فشان
کار عالم را به دست خويشتن دادي نظام
گاهي از تيغ و سنان و گاهي از کلک و بنان
مهر سلطان نجف چون داشت در جان از نخست
رفت در خاک نجف و ز هر غمش آسوده جان
رحلت او خون دمادم ريخت از چشم فلک
ماتمش خاکستر غم ريخت بر فرق جهان
رفت سوي آسمان آه و فغان از شيخ و شاب
شد به کيوان ناله و فرياد از پير و جوان
چون ازين وحشت سراي پر خطر پرواز کرد
مرغ روح لامکان سيرش به گلزار جنان
عقل با هاتف پي تاريخ سال رحلتش
گفت شد سوي جنان شهباز طوبي آشيان