خداوندا ز هستي ساده بوديم
ز بيم نيستي آزاده بوديم
نخست از نيست ما را هست کردي
به قيد آب و گل پابست کردي
ز ضعف ناتوانايي رهاندي
ز ناداني به دانايي رساندي
فرستادي به ما روشن کتابي
به امر و نهي فرمودي خطايي
ميان نيک و بد تخليط کرديم
گهي افراط و گه تفريط کرديم
ره فرمودني ها کم سپرديم
به نافرمودني ها پا فشرديم
تو نگذشتي ز دستور عنايت
نپوشيدي ز ما نور هدايت
بر آن نور از تو گيرم پوششي نيست
چه حاصل زان چو از ما کوششي نيست
ز ناکوشيدن خود در خروشيم
بده توفيق کوشش تا بکوشيم
چو دانا همچو نادان گشته غرق است
ز دانش تا به ناداني چه فرق است
ز دستان هاي نفس ناخوش آهنگ
مکن بر ما ره حسن عمل تنگ
در آن تنگي که ما باشيم و آهي
ز رحمت سوي ما بگشاي راهي
ازان ره خوان سوي درگاه ما را
به ايمان بر برون همراه ما را