مقاله هژدهم در اشارت به عشق که شور آن نمک خوان جگرخواران است و جراحت آن راحت جان دلفگاران

رونق ايام جوانيست عشق
مايه کام دو جهانيست عشق
ميل تحرک به فلک عشق داد
ذوق تجرد به ملک عشق داد
چون گل جان بوي تعشق گرفت
با گل تن رنگ تعلق گرفت
رابطه جان و تن ما ازوست
مردن ما زيستن ما ازوست
علوي و سفلي همه بند ويند
پست شو قدر بلند ويند
مه که به شب نوردهي يافته
پرتوي از مهر بر او تافته
خاک ز گردون نشود تابناک
تا اثر مهر نيفتد به خاک
چون به تن آزاده ز مهر است دل
سنگ سياهيست در آن تيره گل
هر که نه در آتش عشق است غرق
از دل او تا به صنوبر چه فرق
کار صنوبر چو بود غافلي
از غم عشق، او که و صاحبدلي
زندگي دل به غم عاشقيست
تارک جان بر قدم عاشقيست
تا نشود عشق به دل پردگي
گرمي دل نيست جز افسردگي
اي شده کار تو بد از نيکوان
جفت صد اندوه ز طاق ابروان
حال تو از خال سياهان تباه
روز تو از مشک عذاران سياه
رهزن خوابت شده چشمان مست
توبه تو يافته زيشان شکست
هر که شد از سروقدان سرفراز
ساخت سرت پست به خاک نياز
هر که به رخ نقطه سودا نهاد
داغ غمت بر دل شيدا نهاد
هر که به لب آب حيات آمدت
رخ ز خطش در ظلمات آمدت
گه دم از انديشه ماهي زني
ماه فلک بيني و آهي زني
گه ز گلي خرم و خندان شوي
نغمه سرا بلبل بستان شوي
گه به غزالي دل شيدا دهي
روي چو ديوانه به صحرا نهي
يار هم آغوش به هر باده نوش
تو پس زانوي غم اندر خروش
يار هم آواز به هر حيله ساز
تو ز تب فرقت او در گداز
يار هم آهنگ به هر سينه تنگ
تو ز دلش کوفته بر سينه سنگ
زيرکيي ورز و چنان گير يار
کش بود اندر دل و جانت قرار
محرم خلوتگه رازت شود
مونس شب هاي درازت شود
جغد نيي جلوه به هر کاخ چند
مرغ نيي نغمه ز هر شاخ چند
جلوه گر کنگر يک کاخ شو
نغمه زن طارم يک شاخ شو
رو به يکي آر که فرخندگيست
ترک دويي کن که پراکندگيست
ميوه مقصود کي آرد درخت
تا نکند پاي به يک جاي سخت