اي تنت از شمع گدازنده تر
شعله زنان آتش شيبت ز سر
داده سر سبز تو آتش فشان
از شجر اخضر و نارش نشان
چرخ که بر فرق تو کافور ريخت
بر تو هم از شعر تو کافور بيخت
تا که کند سردي کافور سرد
بر دل گرمت هوس خواب و خورد
کرده شب موي تو تصوير صبح
روز اجل راست تباشير صبح
گردش دولابي چرخ برين
بر سر آرام گرفته زمين
کالبد جوجو آزادگان
در ته سنگ ستم افتادگان
آردکنان بس که بفرسود و کاست
موي تو پر گرد ازان آسياست
پشت تو مانند کمان گشته کوز
خشک شده پوست بر آن همچو توز
رشته اشک تو بر آن بسته زه
ناوک آه تو بر آن تير نه
جز پي آن نيست که کاري کني
در ره مقصود شکاري کني
قد تو لام و الف آمد عصا
هر دو پي نفي وجود تو لا
يعني از آيينه لوح وجود
نفي شود صورت بود تو زود
يک نشناسي ز دو وقت شمار
تا نکند شيشه دو چشم تو چار
پا به دم مار ز ناديدنت
خلق به فرياد ز نشنيدنت
سنگ به دندانت شدي لخت لخت
موم کنون پيش تو چون سنگ سخت
با همه رخنه که به دندان توست
نامده يک حرف برون زان درست
نايدت از دست که جنبي زجاي
تا نشود دست مددگار پاي
لرزش دست تو به هنگام کار
برده ز دست تو برون اختيار
چون گره سيم شده مشت تو
رفته چو سيماب ز انگشت تو
قوت امساک نماندت به دست
گر چه که امساک تو را دست بست
قاعده حرص جز امساک نيست
چاره امساک بجز خاک نيست
پيش که با خاک روي خاک شو
پيش که ناپاک روي پاک شو
پير شدي شيوه پيرانه گير
شيوه پيرانه خوش آيد ز پير
دست ز فتراک جوانان بدار
عشق و جواني به جوانان گذار
چون تو ازين پيري خويشي ملول
کي کندت طبع جوانان قبول