اي چو قلم صورت خود کرده راست
ميل رقم هاي کج از تو خطاست
تا قلم آسا به سر خود روي
گر چه همه نيک روي بد روي
هر که به يک حرف قلم کج نهاد
حرف وي از لوح بقا محو باد
چند به دفتر رقم ناصواب
ياد کن از دفتر يوم الحساب
تو به سه انگشت شده خامه زن
خلق ده انگشت ز تو در دهن
آنکه تو خوانيش صرير قلم
از رقمت هست نفير قلم
خط که ورق تر کند از دست تو
خاک به سر بر کند از دست تو
جنبش کلک تو ز کم کاستي
برده ز بالاي الف راستي
وز قلمت قاف جهان تا به قاف
پر شکن و تاب شده همچو کاف
نوک قلم از سر گزلک مخار
تيز مکن بيهده دندان مار
عاقبت آن مار ز راه ستيز
بر تو زند زخم ز دندان تيز
بلکه زده زخم تو ز افسردگي
نيستي آگاه ز آزردگي
مو که زند بر سر کلکت گه
از ره معنيت بود پند ده
کاي به خرد گشته سمر تا به چند
جهد به کاري که به مو نيست بند
چند مددگاري ظالم کني
وز مددش کسب مظالم کني
تا ببري از دل ظالم غبار
گردن مظلوم کني زير بار
خرمن دهقان که به خون جگر
کشته وي آمده در ده به بر
سوخته خرمن بيداد توست
دانه و کاهش شده بر باد توست
دانه کني نقل به انبار شاه
کاه بري بهر ستور سپاه
حصه دهقان چو شوي غور رس
دانه اشک و که رويست و بس
مايه تاجر که در آوارگي
جمع نشد جز به جگرخوارگي
شد ز براتت همه صرف زکات
در کف قبض است هنوز از برات
کاسب بيچاره که در شهر و کوي
ز آبله دست کند آبروي
در کف از آيين ستمکاريش
هيچ بجز آبله نگذاريش
خارکش پير که چون خارپشت
خم بودش پشت ز خار درشت
چون شود از خار تهي پشت او
قيمت آن را کشي از مشت او
گاوک شير آور هر پير زال
خرج شد از تو به خراجات سال
گرسنه و تشنه شده گوشه گير
خون جگر مي خورد اکنون چو شير
مال يتيمان به رهت پايمال
حاصل سايل ز تو ذل سؤال
زيور طفلانت ز طبع لئيم
هست زر سايل و در يتيم
نقل شب عيش تو نقل سخن
نو به نو از تيردلان کهن
مطرب تو آن که به بانگ بلند
مال فلان گويد چونست و چند
حيله به صد گونه نمودن توان
وز کفش آن مال ربودن توان
کار تو شد بار دل صد هزار
شرم نمي داري ازين کار و بار
پيش مکن دست تطاول برون
کز تو قلمرو چو قلم شد نگون
شه ز تو بدنام و رعيت خراب
ملک ز غوغاي تو در اضطراب
کن نظر تجربه در همسران
تا نشوي تجربه ديگران
تجربه چوب به پهلوست سخت
به که به عبرت نگري بر درخت
ليک سر تجربه گيريت نيست
تجربه جز حرص وزيريت نيست