اي شده زندان درم مشت تو
بند بر آنجا ز هر انگشت تو
پيش که ايام کند رنجه ات
گردش او تاب دهد پنجه ات
عيش تو را حال دگرگون کند
نقد خود از دست تو بيرون کند
خوش بگشا دست چو احسانيان
از پي آزادي زندانيان
مرد درم زن که درم گرد ساخت
ساختنش گرد چرا ورد ساخت
گردش ازان ساخت که گردان بود
کف به کف از راهنوردان بود
ني که به دستت ز خلاف کرم
ناخني از سيم شود هر درم
تاش جدا کم کني از مشت خويش
بر صفت ناخن از انگشت خويش
ناخن سيمت که به کف حاصل است
ناخنه ديده جان و دل است
ناخنه از ديده دل بر تراش
ور نه به ناخن دل خود مي خراش
جمع مکن درهم و دينار را
سخره مشو شحنه ادبار را
ور به مثل جمع شود صرف کن
گوش نيوشنده بدين حرف کن
هست مبرد که تو را سيبويه
گر چه به نحو است مشاراليه
هر چه بگويد بز اخفش شوي
ريش بجنباني و دل خوش شوي
پيشه کني از سر جهل شگرف
منع دنانير و دراهم ز صرف
صرف همه گر چه نيايد ز تو
منع همه نيز نشايد ز تو
ده بدر از سيم و زرت آنقدر
کآردت از عهده واجب بدر
حق چو تو را داد ز دينار بيست
بخل به يک نيمه دينار چيست
ريخت ز درهم به کنارت دويست
پنج چو خواهد ز کناره مايست
زين زر و سيم است به باغ نعيم
قصر تو را خشت زر و خشت سيم
خشت زر پخته ده و سيم خام
تا که بود قصر تو فردا تمام
ماره مکن زر که شود ماره مار
گردنت از مار شود طوق دار
چون به گلوي کس ازان ماره هيچ
ندهي ازان بين به گلو مارپيچ
هر درم سيم که حق فقير
زير زمين مي کني اش جايگير
بهر جزاي تو به روز شمار
سرخ چو دينار کنندش زنار
گاه به رخ داغ نهندت که هان
بهر چه رخ داشتي از وي نهان
گاه به پهلو که ز بس بي رهي
پهلو ازو بهر چه کردي تهي
گاه به پشتت که ز روي درشت
بهر چه کردي سوي بيچاره پشت
داغ دو روه به تنت لاله وار
بس که بسوزند شوي لاله زار
جاي دگر داغ کند هر درم
همچو تو ننهند به بالاي هم
قدر درم گر بود افزون به فرض
طول دهندت به همان قدر و عرض
تفرقه کن جمع درم هاي خويش
سينه تهي کن ز الم هاي خويش
داغ جداييش که اينجا کشي
بهتر ازان داغ که فردا کشي
حيف بود کز پي فرزند و زن
داغ نهي اين همه بر خويشتن
ضامن رزق همه شد کردگار
کار خدا را به خدا واگذار