شير خدا شاه ولايت علي
صيقلي شرک خفي و جلي
روز احد چون صف هيجا گرفت
تير مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پيکان به گل او نهفت
صد گل محنت ز گل او شکفت
روي عبادت سوي محراب کرد
پشت به درد سر اصحاب کرد
خنجر الماس چو بيد آختند
چاک به تن چون گلش انداختند
غرقه به خون غنچه زنگارگون
آمد ازان گلبن احسان برون
گل گل خونش به مصلا چکيد
گفت چو فارغ ز نماز آن بديد
اين همه گل چيست ته پاي من
ساخته گلزار مصلاي من
صورت حالش چو نمودند باز
گفت که سوگند به داناي راز
کز الم تيغ ندارم خبر
گر چه ز من نيست خبردارتر
طاير من سدره نشين شد چه باک
گر شودم تن چو قفس چاک چاک
جامي از آلايش تن پاک شو
در قدم پاکروان خاک شو
باشد ازان خاک به گردي رسي
گرد شکافي و به مردي رسي