اي شده رخنه صف طاعت ز تو
مانده تهي سلک جماعت ز تو
پنبه غفلت چو تو را بست گوش
سود نکردت ز مؤذن خروش
نعره او خواب تو را کم نکرد
قامت او قد تو را خم نکرد
ميل نمازت به جواني نبود
پشت دو تا گشته به پيري چه سود
پشت چو محراب خميده تو را
روي به قبله نرسيده تو را
پنج نماز است به از پنج گنج
به که بدين پنج شوي گنج سنج
بهر تو پنجاه به پنج آمده
طبع تو زين پنج به رنج آمده
پنجه خود ساز بدين پنج سخت
پنجه ابليس بدر لخت لخت
گر نکني پنجه بدين رنجه اش
کي بودت طاقت سر پنجه اش
شير دلي پنجه ازين پنج کن
شاخ هوا را بکن از بيخ و بن
شاخ هوا را نشود بيخ سست
تا ندهي نم ز طهارت نخست
دست بشو بهر تمسک به خير
روي ز پندار توجه به غير
از کف مساح به سر تاج نه
پاي چو شد شسته به معراج نه
تا چو به معراج تو را ره شود
دست شياطين ز تو کوته شود
وقت سياست پي ادبارشان
پايه معراج تو بس دارشان
دين تو را نيست ستون جز نماز
بهر قيامش چو ستون قد فراز
پشت تو آندم که ز طاعت دوتاست
از پي اين خيمه ستونيست راست
مسجد تو شد همه جا سنگ و خاک
خاک شد از بهر تو چون آب پاک
تا ره طاعت بود آسان تو را
زان نشود طبع هراسان تو را
ليک تو از کاهلي و جاهلي
همچو خران مانده در آب و گلي
پاي امل از گل طينت برآر
چشم خرد بر زر و زينت مدار
زينت تو بس کمر بندگي
تاج تو در سجده سرافکندگي
رفته عمر تو رهين فناست
دولت آينده که داند که راست
شاهد وقت تو همين ساعت است
خوبترين زيور آن طاعت است
شرم تو بادا که به بالا و پست
سجده طاعت بردش هر چه هست
تو کني از سجده او سرکشي
به که ازين شيوه قدم در کشي
ساق ادب بر زده عرش برين
بر در طاعت شده کرسي نشين
چرخ فلک خرقه ازرق به بر
بسته ز جوزا پي خدمت کمر
دوخته شب تا به سحر در رکوع
ديده انجم به زمين خضوع
سبحه پروين ز کف آويخته
اشک ستاره به سحر ريخته
ماه زده بر در او کوس مهر
مهر به خاک ره او سوده چهر
جنبش ارکان به سوي تحت و فوق
از کشش اوست به زنجير شوق
کار جماد است پي حي پاک
قعده طاعت به مصلاي خاک
وصف نبات است نمودن قيام
بر در قيوم جهان بر دوام
هيئت حيوان به رکوع است راست
دايم از آنست که پشتش دوتاست
ور نبود ميل سجودش چرا
سر به زمين مي برد اندر چرا
خيز و تو هم برگ تعبد ساز
جمع کن اين چند عمل در نماز
تا ز پريشاني ظاهر بري
راه به جمعيت باطن بري
جمع نشيني به مقام حضور
از خود و از هستي خود بي شعور