در کشف پرده از حقيقت دل و در بيان آنکه دل در پهلوي صاحبدل دل شود

گلبن جان را که به گل کاشتند
آرزوي غنچه دل داشتند
چون ز گل آن گلبن تر سر کشيد
غنچه نو رسته دل بردميد
درج در آن غنچه چو اوراق گل
هر چه در آفاق چه جزء و چه کل
حسن بيان آيت تفضيل او
کون و مکان دفتر تفصيل او
چرخ فلک وانچه بود در خمش
وانچه خرد نام نهد عالمش
در سعت دايره دل گم است
آن همه چون قطره و دل قلزم است
آنکه خداي همه گنجد در او
اين همه پيداست چه سنجد در او
اينکه پس پرده تن پردگيست
دستخوش زندگي و مردگيست
مظهر اسرار دل آمد نه دل
مطرح انوار دل آمد نه دل
دل اگر اين مهره بود کز گل است
فرق بدين مهره ز خر مشکل است
لاف خردمندي ازين مهره چند
خر هم ازين مهره بود بهره مند
هر که بر اين مهره چو خر دل نهاد
در گرانمايه به خر مهره داد
تا نکني روي به دريا دلي
نبودت از گوهر دل حاصلي
تا نزني خيمه به پهلوي پير
همچو دل از دل نشوي بهره گير
هست دلت بيضه و مرغ نکو
بي اثر جنبش و پرش در او
تا که به جنبش رسد آنگه پرش
زير پر پير دهش پرورش
پير که باشد شه کون و مکان
خواجه داد و ستد کن فکان
تخت نشاني ز سرافکندگي
تاج سرش خاک در بندگي
تن شده چون موي ز بيم و اميد
مو شده از ظلمت هستي سفيد
چون مه نو ليک به جهد تمام
پشت دو تا کرده به خدمت قيام
جيب دلش مشرق انوار غيب
نور به کف کرده چو موسي ز جيب
زندگي دل چو مسيح از دمش
سبزي جان چون خضر از مقدمش
طلعت او نور سعادت فشان
خلعت او دامن دامن کشان
علم يقين برده به چرخش علم
کشت وي از عين يقين ديده نم
سينه پاکيزه اش از کبر و کين
حقه پر گوهر حق اليقين
صحبتش اکسير مس هر وجود
همتش ايثار کن بحر جود
جامي اگر نقد يقين بايدت
جدي و جهدي به ازين بايدت
پا بکش از هر چه بود زان گزير
دامن اقبال چنين پير گير