زد به جهان نوبت شاهنشهي
کوکبه فقر عبيداللهي
آن که ز حريت فقر آگه است
خواجه احرار عبيدالله است
روي زمين کش نه سر و ني بن است
در نظرش چون روي يک ناخن است
يک روي ناخن که به دست آمدش
کي به ره فقر شکست آمدش
لجه بحر احديت دلش
صورت کثرت صدف ساحلش
باشد از آن لجه ناقعر ياب
قبه نه توي فلک يک حباب
داده چو نم کلک گهر ريز را
شست ستمنامه چنگيز را
خامه او کرده ز نسخ رقاع
محو خط نامه ظلم از بقاع
رقعه او نور ده هر سواد
بقعه او ثاني خيرالبلاد
تاجوران حلقه به گوش درش
يافته فر از رخ فرخ فرش
از لب شيرين چو شکر ريخته
قوت روان با شکر آميخته
گشته ملايک مگس خوان او
راتبه خوار از شکرستان او
حلقه اصحاب که گرد ويند
بهره ور از وارد ورد ويند
دايره جمع هر امنيت است
مرکز آن نقطه جمعيت است
هست به آن کعبه صدق و صواب
نسبتشان سلسله زر ناب
تا ابد آن سلسله نگسسته باد
گردن ايام بدان بسته باد