اختر برج شرف کاينات
گوهر درج صدف کاينات
جنبش اول ز محيط قدم
سلسله جنبان وجود از عدم
کلک عنايت چو رقم ساز کرد
از همه پيش اين رقم آغاز کرد
مطلع ديباچه اين ابجد است
پيشترين حرف که در احمد است
نقطه وحدت چو قد افراخته
از پي احمد الفي ساخته
کرده چو قطر آن الف مستقيم
دايره غيب هويت دو نيم
نيمي از آن قوس جهان قدم
قوس دگر ممکن رو در عدم
بر هدف انداخته از دست پاک
زين دو کمان تير زهي شست پاک
صدرنشين اوست درين پيشگاه
کنت نبيا بود آن را گواه
بود ز رخ شمع نبوت فروز
آب نديده گل آدم هنوز
رفعت ازو منبر افلاک را
رونق ازو خطبه لولاک را
جز پي آن شاه رسالت مآب
چرخ نزد خيمه زرين طناب
جز پي آن شمع هدايت پناه
ماه نشد قبه اين بارگاه
تا نه فروغ از رخش اندوختند
مشعله مهر نيفروختند
تا نه نظر بر قدش انداختند
قايمه عرش نيفراختند
خنده او جان به جهان در دميد
منصب احيا به مسيحا رسيد
برق وي از وادي موسي بجست
لمعه نور آمد از آنش به دست
قامت طوبي ز قدش سايه ايست
سدره ز کاخ شرفش پايه ايست
رشحه جام کرمش سلسبيل
مرغ هواي حرمش جبرئيل
نور مبين ناصيه پاک او
حبل متين حلقه فتراک او
تا زندش در خم فتراک دست
عرش برين بر سر کرسي نشست
او چه خور و صبح ويست آفتاب
صبح ز خورشيد بود نور ياب
گر نه فروغي ز رخش تافتي
صبح وي اين نور کجا يافتي
هست درين دايره رسمي درست
تابش مهر از پس و صبح از نخست
نورفشان اوست چه پيش و چه پس
منبع انوار همين اوست بس
جامي از آلايش خود دور باش
ذره صفت غرقه اين نور باش