اي علم هستي ما با تو پست
نيست به خود هست به تو هر چه هست
ذات تو هم هستي و هم هست کن
هست کن عالم نوي و کهن
هست تويي هستي مطلق تويي
هست که هستي بود الحق تويي
هر چه نه هستي به سراي مجاز
باشدش البته به هستي نياز
آنچه نه محتاج به کس هستي است
بر همه کس زانش زبردستي است
نام و نشانت نه و دامن کشان
مي گذري بر همه نام و نشان
پست و بلند از کرمت بهره مند
با تو يکي نسبت پست و بلند
با همه چون جان به تن آميزناک
پاک ز آلايش ناپاک و پاک
چشم مشبه ز جمال تو کور
عقل منزه ز کمال تو دور
ناقه تنزيه چو تنها فتاد
پاي ز معموره به صحرا نهاد
حادي تشبيه چو محمل براند
رفت به معموره و در گل بماند
اي ز تو معموره و صحرا همه
بود تو هم بي همه هم با همه
در تو نيند اين دو صفت جز به هم
چون ننمايند تجاوز به هم
هست ز تنزيه تو تشبيه تو
نيست جز اين غايت تنزيه تو
نور بسيطي و غباريت ني
بحر محيطي و کناريت ني
نيست کناريت ولي صد هزار
گوهرت از موج فتد بر کنار
موج تو بود آن که شدي جلوه گر
در خود و بر خود به هزاران صور
در تتق ذات تو هر سر که بود
روي در آيينه علمت نمود
صورتشان عکس نما شد ز ذات
ذات ز تکرار صور شد ذوات
انجمن جمع همه عالم است
رونق آن انجمن از آدم است
با تو خود آدم که و عالم کدام
نيست ز غير تو نشان غير نام
گر چه نمايند بسي غير تو
نيست درين عرصه کسي غير تو
کيست به پيدايي تو در جهان
مانده ز پيدايي خويشي نهان
تو همه جا حاضر و من جا به جاي
مي زنم اندر طبلت دست و پاي
چون فتم از پاي مرا دستگير
انت نصيري و اليک المصير