وصيت کردن پادشاه سلامان را

اي پسر ملک جهان جاويد نيست
بالغان را غايت اميد نيست
پيشوا کن عقل دين اندوز را
مزرع فردا شناس امروز را
پيش ازان کايد به سر اين کشتزار
دولت جاويد را تخمي بکار
هر عمل دارد به علمي احتياج
کوشش از دانش همي گيرد رواج
آنچه خود داني روش مي کن بر آن
وانچه ني مي پرس از دانشوران
هر چه مي گيري و بيرون مي دهي
بين که چون مي گيري و چون مي دهي
هر چه مي گيري به حکم دين بگير
ني به حکم مدبري دين ناپذير
هر کجاگيري به حکم دين فره
آن فره را هم به حکم دين بده
کيسه مظلوم را خالي مکن
پايه ظالم به آن عالي مکن
آن فتد در فاقه و فقر شگرف
وين کند آن را به فسق و ظلم صرف
عاقبت اين شيوه گردد شيونت
خم شود از بار هر دو گردنت
رو متاب از راههاي مستقيم
کين بود دستور شاهان قديم
او به دوزخ رفت تو در پي مرو
هيمه دوزخ به سان وي مشو
جهد کن تا هر خطا و هر خلل
گردد از عدلت به ضد خود بدل
ني که از تو عدل گيرد رنگ ظلم
خرد گردد جام عدل از سنگ ظلم
تو شباني و رعيت چون رمه
در شباني دور باش از دمدمه
در شباني شيوه ديگر مگير
وز شبانان قدر خود برتر مگير
خود تو منصف شو چون نيکو مذهبان
چيست اصل کار گله با شبان
بايد اندر گله سرهنگان تو را
بهر ضبط گله يکرنگان تو را
چون سگ گله تو را سر در کمند
ليک سگ بر گرگ ني بر گوسفند
بر رمه باشد بلاي بس بزرگ
چون سگ درنده باشد يار گرگ
از وزيران نيست شاهان را گزير
ليک دانا و امين بايد وزير
داند احوال ممالک را تمام
تا دهد بر صورت احسن نظام
باشد اندر ملک و مال شه امين
ناورد بر غير حق خود کمين
زآنچه باشد قسمت شاه و حشم
از رعيت ني فزون گيرد نه کم
مهرباني بر همه خلق خداي
مشفقي بر حال مسکين و گداي
لطف او مرهم نه هر سينه ريش
قهر او کينه کش هر ظلم کيش
ني بدي در سيرت و صورت ددي
پيش ارباب خرد نابخردي
چون سگ مسلخ همه آلودگي
خوي او ز آلودگي آسودگي
تا دهان خود بيالايد به خون
خواهد اندر ذبح گاوي را زبون
منهيي بايد تو را هر سو به پاي
راست بين و صدق ورز و نيک راي
تا رساند با تو پنهان از همه
داستان ظلم و احسان از همه
آن که باشد از وزير اندر نفير
پرسش او را ميفکن با وزير
همه به خود تفتيش کن آن حال را
ساز عالي پايه اقبال را
آن که بهر تو کفايت مي کند
ظلم بر شهر و ولايت مي کند
آن کفايت ني سعايت کردن است
هيمه دوزخ به هم آوردن است
کافي است آري و از وي دور نيست
کو کند آخر ده خود را دويست
خط کافي چون چنين وافر شود
نفس او طغيان کند کافر شود
هست پيش زيرکان ارجمند
حکم کافر بر مسلمان ناپسند
قصه کوته هر که ظلم آيين کند
وز پي دنيات ترک دين کند
نيست در گيتي ز وي نادانتري
کس نخورد از خصلت نادان بري
کار دين و دنيي خود را تمام
جز به دانايان ميفکن والسلام